... درویشجان! من میدانم، شما هم میدانید، اصلن بحث اینها نیست. از من و ما آنقدر بافراستتر هستید که حرفی را که آن روز داخل کوچه به آن پسربچه زدید یادتان باشد. نیاز نیست که بگویم؟ بگویم؟ گفتید تنها بنایی که اگر بلرزد، محکمتر میشود، دل است! دلِ آدمیزاد. باید مثلِ انار چلاندش، تا شیرهاش در بیاید... حکماً شیرهاش هم مطبوعه... همینطور هم گفتید، دقیقن همینطور، با همین ویرگولها و کسرهها و سهنقطهها و تنوین نصب و استِ محاورهایشدهای که به احترام شما با ن و نیمفاصله ننوشتمشان. باشد... باشد... بله، میدانم، یا علی مددی را جا انداختم... اما از عمد جا انداختم. اگر قرار باشد این عبارت متبرک ترجیعبند جملات هر کسوناکسی بشود که فاتحهمان خوانده است. خواستم مخصوص شما باشد. حالا که حواستان به اینجا بود مطمئنن حواستان به این هم بوده که بعد از مطبوعه و قبل از یا علی مددی، یکیدو جملۀ دیگر را هم جا انداختم. آن هم از عمد بود. بهخاطر این بود که اصل جمله را خطاب به آن پسربچه گفتید، نه به ما. آن شرط هم برای همان پسربچه صدق میکرد، نه برای ما. بگذریم... میگفتم... حرفم این است که من هم این را میدانم... یعنی فهمیدهام... یعنی حسش کردهام... چلاندن را میگویم. اندک گریزی به همین صفحه بزنید و کمیاسکرولتان را پایینتر ببرید، مشخص است...
هدف از کسب و کار و تجارت چیست؟ بازدید : 400
جمعه 22 اسفند 1398 زمان : 20:22